دو سه روزی مهمان داشتم و حتی وقت پی گیری اخبار لبنان را هم نداشتم در عوض تا دلتان بخواهد شب نشینی بود و تعریف خاطرات گذشته های دور . یکی از میهمانان که به تازگی دوره خدمت اجباری را به پایان رسانده بود ازخاطرات ایام سربازی می گفت . از روزهای اول آموزشی ، از دعواهای تهرانی ها و اصفهانی و لرها و عرب ها در آسایشگاه ، از پر کردن دفتر خاطرات سربازان برای همدیگر و آن شعر معروف ، ( گل سرخ و سفید و ارغوانی ، فراموشم نکن تا می توانی ) از دستبرد زدن های شبانه به آشپزخانه ، از ساعات طولانی پست های نگهبانی شب ، و از خیلی چیزهای دیگر . اما برای من جذاب ترین بخش صحبت هایش زمانی بود که از بزم های شبانه آسایشگاهشان می گفت و جملاتی که هنگام بالا آوردن تَهِ بطری های مشروبشان بر زبان می آوردند .
مثل : به سلامتی خیار !نه به خاطر « خ » اولش بلکه به خاطر بقیه اش : « یار »
به سلامتی درخت ! نه به خاطر قشنگیش ! بلکه به خاطر اینکه ریشه هاش خواهرمادر زمین رو ...
به سلامتی دریا ! نه به خاطر بزرگیش . بلکه به خاطر یه رنگیش
به سلامتی آسمون ! نه به خاطر پهناور بودنش ، بلکه به خاطر اینکه شونصدتا ستاره داره صداش در نمی آد ولی این سرهنگ زارعی مادر ... سه تا ستاره داره خدا رو بنده نیست
اولین پست این وب لاگ را در حالی می نویسم که فقط چند ساعت از حادثه روستای قانا گذشته است .
( عکس زیر را نادیده بگیرید )
عروس خاور میانه مستجاب کن تا رخت عزا از تن برکند .